۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

نقطه سر خط...

امروز من روز یکی از روزایی تو زندگیم افتادم که یک وجه مشترک با هم داشتند و اون هم اینه که در هر دو صورت گفتم عزیز دلم : نقطه سر خط......
و این برام این معنی را داشت که با تموم شدن یک مرحله کاری و یک تجربه قشنگ و با شروع کار دیگر تجربه زیباتری شروع خواهی کرد و این جمله به من آرامش می ده.من با تمام خاطرات زیبایی که از گرگان دارم باید بار سفر ببندم و برم به شهر دیگری واسه تحصیل و زندگی و فصل جدیدی از زندگیم شروع میشه که بهش میگم فصل زندگی در یزد و تهران با وی وی جونم.
اما واقعا دلم واسه همه چیز تو گرگان تنگ میشه چون اینجا بزرگ شدم خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم و تنهایی فرصتی بودن برای بالغ شدن و از خدای بزرگ متشکرم که این فرصت را بهم داد و فکر کردن و جدایی از این همه خاطرات زیبا دلم را تکون میده و از اینجا این دریچه کوچک به همه میگم مخلص همه تون هستم و با تمام وجود دوستتون دارم.کلی حرف دارم که بگم اما نمیتونم بگم.............
خدا نگهدار.