۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

سلام امروز يه امتحان داشتيم بدك نبود ياد دوره ليسانس افتادم خيلي علكي بود و چون انتظار اين سوالا را نداشتم نتونستم خيلي خوب بنويسم به هر حال يه امتحان ديگه موند كه 3شنبه راحت ميشيم و من باز بدو بدو ميرم خونه، انگار كه دنبالم كردن و بزور يزد ميمونم . اخيرا به يزد علاقه خاصي پيدا كردم از شهرش و دانشگاه دارم خوشم مياد شايدم واسه اينه كه خاطرات خوبي از اونجا دارم. به هر حال الان ديگه يه ترم بالاتر رفتم و دانشجوهاي جديدم دارن ميان و ما داريم ميشيم سال بالايي، آخ چه حالي داره!!!!!!!!.چند تاشون رو ميشناسم بقيه رو نمي شناسم به هر حال اميدوارم كه هم گروهيهاي خوبي در كنار هم باشيم و بچه هاي بدي نباشند.
براي همه اونايي كه دكترا امسال قبول شدند آرزوي موفقيت دارم مخصوصا واسه قبوليهاي يزد.انشا اله كه روزاي خوبي در اين دوران داشته باشيد و عالم عالم بشيد
ودلم واسه دلم تنگ شده خيلي خيلي، نمي دونم چيكار ميكنه فقط ميدونم كه خوبه، چشاي من همه دنياي مني.
خدا جون واسه همه مهربونيات ممنونم و شكر گزارم .