۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

خاطرات عید امسال

عید امسال........ نمیدونم چطوری بود؟اما مثل قبل نبود؟نمیدونم چرا؟
شاید هر چی بزرگتر میشیم دیگه از خیلی چیزا لذت نمی بریم؛ بهر حال خیلی استراحت کردم و خوابیدم و کلی فیلم دیدم .و روز 9 و10فروردین رفتم دوآب سوادکوه به زادگاهم.با دختر دایی مژگان خیلی صفا کردیم و همه جا گشتیم تازه با یه جیگری که 3سالش بود همه جا ما را همراهی کرد, یه دختر عزیز و با صفای سوادکوهی به نام روجا(روجا در زبان مازندرانی یعنی ستاره پر نور صبح).
انقدر روحم خسته بود که احساس میکردم نیاز دارم بیشتر اونجا بمونم اما باید بر میگشتم از اونجا سیر نشده بودم.همیشه بودن در کالیم ودوآب به من انرژی میده چون آرامش داره و مهمتر از همه کوه داره که خیلی قشنگه ایندفعه تصاویرشون رو واستون میذارم.خلاصه خیلی باحال بود .
روز 13 هم رفتیم کالیم اونم با چ بدبختی!!!!!!!!! خدا رو شکر هوا با ما یار شد و خورشید خانم تابید و خلاصه کلام همه کمک کردند تا 13 خوبی داشته باشیم با عمو ها و پسرعموها و بچه هاشون و ... که خیلی نفر بودیم رفتیم اونجا پیاز محلی(هلی زی) کندیم و کباب درست کردیم,جاتون خالی خوش گذروندیم, اما چون زمین سر بود دیگه به بهترین قسمت برنامه تلار نرسیدیم.
خدایا تشکر بخاطر همه نعماتی که به ما دادی تا به ما خوش بگذره.سپاس.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر